-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:19
اندکی عاشق تر زیر این باران بمان باران رد پای تو را میشوید و باد صدای مرا میبرد اما یاد تو همیشگی است در دلم پس نرو بمان خودت....خاطراتت....خیالت باران با تو زیباست چهارشنبه 25 اسفند ،
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:18
چقدر دلم پُره،چقدر احساس خفگی میکنم... چقدر ازت شرمندم،حتی روم نمیشه عذرخواهی کنم! نمیدونم می تونی درکم کنی یا نه،اما به این فرصت نیاز داشتم...این حرفی رو که می خوام بگم لطفاً رو حساب پُرِّوییم نزار...نمیدونی چه تجربه شیرینی بود برام! می دونم دلخوری،چندوقته حتی بهت فکرم نکردم،خب معذرت واسه هم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:17
به تو می اندیشم به تو و تندی طوفان نگاهت بر من به خود و عشق عمیقت در تن به تو و خاطره ها که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم جام قلبم که به دست تو شکست من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟ به تو می اندیشم به تو که غرق در افکار خودی من در اندیشه افکار توام قانعم بر نگه کوته تو هر زمان در پی دیدار توام…
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:17
بهار می شوم با چشم های تو که سوسو می زنند ستارگی هایت را لا به لای ابرهایی که می بارند بهار بهار بهار ... نفس می کشم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:16
عید گلت خجسته، گل بی خزان من! یاس سپید واشده در بازوان من! باد بهاری کز سر زلف تو می وزد با گل نوشته نام تور را، بر خزان من ناشکری است جز تو مهر تو از خدا چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من با شادی تو شادم و با غصه ات غمگین آری همه به جان تو بسته است جان من گل می کند به شوق تو شعرم در این بهار ای مایه شگفتی واژگان من
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:15
باران می بارد دوستت دارم می بارد دوستت دارم می بارد دوستت دارم می ایستد دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:15
از رفتنش دهان همه باز انگار گفته باشند: پرواز پرواز
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:15
یادت باشد من اینجا کنار همین رویاهای زودگذر به انتظار آمدن تو خط های سفید جاده را می شمارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:14
به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:12
باستان کاران تبانی کرده اند عشق را هم باستانی کرده اند هرچه انسانها طلایی تر شدند عشق ها هم مومیایی تر شدند......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 21:11
دردی در دل نهان دارم دیگر غزل نخواهم سرود پرنده ها را همه به سکوت فرا خوانده ام دیگر همه چیز رنگ خاطره میگیرد بوی باران.عطر مریم.مهرمادر. چشمان منتظر پدر عاطفه روی طاقچه کم حوصله شده است دریای دلولپسی هایم را غزل غزل میگریم و در سکوتی مبهم فریاد میزنم که خدایا جزتو فریاد رسی ندارم و دل بیقرارم با یاد تو آرام میگیرد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:26
دلتنگم و بی حوصله
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 19:38
تو را هرگز نمی بخشم رفیق روز خوشبختی به تاریکی که افتادم تو هم آسوده تر رفتی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:21
یک مرد تا زمانی که صحبتهایش را انکار نکنید کنید حرفی نمیزند ! روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خندهدارترین لطیفه دنیا است . وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش میگذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است . عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر میکنند. من با یکی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:20
گفتم: بمان ! و نماندی ! رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی ! گفتم : نردبان ترانه تنها سه پله دارد : سکوت و صعود سقوط ! تو صدای مرا نشنیدی و من هی بالا رفتم، هی افتادم ! هی بالا رفتم، هی افتادم ... تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم، ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:19
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جادهها از من سبقت میگیرد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:18
فریدریش نیچه : 'آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم. شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست. اختلاف زن و مرد در این است که مردان همیشه آینده را می نگرنند وزنان گذشته را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:18
گمان کردم که روز شنبه مـُردم گفتم باید در وصیتنامه چیزی بنویسم اما هیچ چیز به ذهنم نرسید گفتم باید دوستی را دعوت کنم و به او بگویم که مردهام اما کسی را نیافتم گفتم باید به قبرم بروم و آن را پر کنم اما راه را پیدا نکردم و قبرم خالی ماند... به خود گفتم شاید کاملا نمردهام شاید هنوز میان مرگ و زندگی سرگردانم شاید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:17
در این شبــهای بـــارانی غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی به احســــاست قســــــم یــــک شب دلم می میرد از حسرت و من آهسته می گویم : تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـی آیــــی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:16
خداوند به طلحک فرزندی داد، سلطان پرسید: فرزندت پسر است یا دختر؟ گفت :از فقیران جز پسر یا دختر چه چیز دیگری به دنیا می آید؟ سلطان گفت: مگر از بزرگان چه می آید؟ گفت: بدکاری، ناسازگاری، ظالمی ، خانه براندازی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:16
از یک زندانی پرسیدند از تو تنهاتر کیست؟ گفت: کسی که دلش زندانی دیگری است.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:11
روزی اگر نبودم، تنها آرزوی ساده ام اینست زیر لب بگویی "یادش بخیر" ..... دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم.....!!! سعی نکن انسانی موفق باشی سعی کن انسانی با ارزش باشی. نبودن هرگز به تلخی از دست دادن یک بودن نیست بودن هایت را از دست نده (ویکتور هوگو) همه ما نقش یک درخت خشک را در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:10
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت شادمانی بود و من بودم، تو بودی، عشق بود عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:55
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:55
از وقتی که او مرا ترک کرده است ، کاری ندارم به جز راه رفتن ! راه می روم تا فراموش کنم ... راه می روم و می گریزم ... دور می شوم ... او دیگر برنمی گردد ، اما من حالا دونده دوی استقامت شده ام ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:54
مگر چند بار به دنیا آمده ایم که این همه می میریم؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:38
خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم . . . . . . خدایا به فرشتگانت بسپار در لحظه لحظه نیایش خویش “دوستان مرا از یاد نبرند . . .” . . . خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:37
قدیس کوچک من!چشمهایت را نبند حتی پلک هم نزن میخواهم شهوت چشمانم ، سنگ محک ایمان دروغینت را بشکند و تنها لبهایم ، بی هیچ رقص اندامی ، تمامی تنت را آغشته به گناهی لذت بار کند و بعد من میروم حتی بدون ذره ای دلبستگی و تو می مانی با حسرتی همیشگی و خاطرهی جسم شلاق خورده ای که دیگر در آغوش تو نخواهد گنجید حالا برو دربه در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:36
باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم تو در من ازمن به من نزدیکتر تو ازتو به تو نزدیکتر من باور نکن تنهاییت را تا یک دلو یک درد داری تا در عبور از کوچه ی عشق بر دوش هم سر می گذاری دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهاییت را هرجای ای دنیا که باشی من با توئم تنهای تنها من با توئم هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر یک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:35
هی می گویی بخند به دنیا بخند به دلخوشی های ساده ی زندگی آخر چگونه ؟ سعی کردم سعی می کنم سالهاست که سعی می کنم اما مگر می شود ؟ روزگارانی با تو خندیده ام بسیار خندیده ام اما حالا دلواپسی نیامدنت یک لحظه امانم نمی دهد انگار به من و دلتنگی هایم نیامده که حتی به امید آمدنت لبخند بزنیم یادت که نرفته ؟ گفتی که در بهار دیگری...