عید گلت خجسته، گل بی خزان من!
یاس سپید واشده در بازوان من!
باد بهاری کز سر زلف تو می وزد
با گل نوشته نام تور را، بر خزان من
ناشکری است جز تو مهر تو از خدا
چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من
با شادی تو شادم و با غصه ات غمگین
آری همه به جان تو بسته است جان من
گل می کند به شوق تو شعرم در این بهار
ای مایه شگفتی واژگان من