دردی در دل نهان دارم

دیگر غزل نخواهم سرود

پرنده ها را همه به سکوت

فرا خوانده ام

دیگر همه چیز رنگ خاطره میگیرد

بوی باران.عطر مریم.مهرمادر.

چشمان منتظر پدر

عاطفه روی طاقچه کم حوصله شده است

دریای دلولپسی هایم را غزل غزل

میگریم
و
در سکوتی مبهم فریاد میزنم که خدایا

جزتو فریاد رسی ندارم و دل بیقرارم

با یاد تو آرام میگیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد