-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:34
چیزی نمیتونم بگم ، قراره از من بگذری چیزی نگو میفهممت ، باید از این خونه بری چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟ واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟ تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم کاری نمی تونم کنم ، باید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:34
حالا که رفتهای دل دلیل میآورد و عشق گریه میکند با این همه جالی خالیات پُر نمیشود نه با خیال و نه با خاطره ***** حالا که رفتهای میمانم کنار همین ایستگاه که بوی تو را میدهد میمانم و دست تکان میدهم برای مسافرانی که تو رو گم کردهاند ***** حالا که رفتهای نَه ستارهها را دوست دارم نه آفتاب را چگونه بیتو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:33
می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر! نداشتن تو ویرانم میکند و داشتنت متوقفم! وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی" تو را" می خواهم رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام خداحافظی ات به جنونم می کشاند و سلامت به پریشانیم! بی تو دلتنگم و با تو بی قرار بی تو خسته ام و با تو در فرار در خیال من بمان از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:32
یک روز می بوسمت فوقش خدا مرا می برد جهنم فوقش می شوم ابلیس آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده جهنمی می شوی جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و هر روز می بوسمت وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم یک روز می بوسمت پنهان کردن هم ندارد مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی یا مثل خواب دیشب من که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:32
چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟ ۲٫ چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟ ۳٫ چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟ ۴٫ چرا تو خونه ۴٠ متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟ ۵٫ چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟ ۶٫ چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟ ۷٫ چرا تو فروشگاه شهروند و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:31
گاه دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه ی دلتنگی ها گوشه ای میشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را و...و صدای شکستن ها را و وجدانم را محاکمه می کنم..... من کدام قلب را شکستم وکدام امید را ناامید کردم و کدام احساس را له کردم و کدام خواهش را نشنیدم و..... و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم؟؟؟؟!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:29
ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم / منو بخشیدی و من چشمامو بستم تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم / که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم منو ببخش ، منو ببخش . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:27
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:26
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:26
او می رود دامن کشان من؟ زهر تنهایی چشان **** دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگرامید دارد که رها شود از بندت **** ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی **** از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:25
سردی نگاهت مه غلیظی شد در آسمان زندگی من در من نشست و من صبحگاهی شدم که خورشید در آن بیدار نخواهد شد تا ابد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:24
غم و اندوه به شادی پایان می پذیرد و بی قراری هر قلبی با نوازش دست محبتی تسکین خواهد یافت اما تنهایی دردی بی پایان است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:21
گاهی اوقات از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری غافل از این که خدا پایین ایستاده ونردبان را محکم گرفته!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:20
حالا دلتنگ کسی شدی؟ اصلا میدونید دلتنگی چیه ؟ بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اون کسی که دوسش داری هیچ وقت مال تو نمیشه . اینکه بدونی یه روزی از کسی که دوسش داری باید جداشی حالا چه بخوای چه نخوای تا حالا فکر کردی خوشبختی یعنی چی ؟ خوشبختی یعنی اینکه یکی یه گوشه دنیا باشه که دوست داشته باشه یکی باشه که پناه خستگی هات...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:19
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد . یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را . یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد ، عفونت است . یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست . یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:18
پرتم کن به هر سیاره ای که چشمش به زمین نیفتاده است غصه هوا را هم نخور که به هوای تو تا ابد نفس دارم فقط دورم کن از این زمین دلگیر که ردپای هیچ ستاره ای در آن نیست و یک پنجره بیشتر آسمان و باران ندارد و تمام هستی اش کوه های دلتنگی است.....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:13
نگاه هایم حرفهایم و سکوتم نه هیچ یک اثری نداشت همه بی اثر بود می رود ب دون نگاهی و من فکر می کنم و به یاد می آورم روزی را که گفت " من هستم،تو هم باش " ن گاهی می کنم من هستم اما او............ می نشینم در کور سوی کوچه ی تنهایی روزها به صبر شب ها به انتظار گذر زمان گذر عمر گفتند چون می گذرد غمی نیست گذشت اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:11
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:10
تو زندگی 4 چیز رو نشکن.اعتماد.قول.قلب.احساس.چون خدا بدجوری جوابتو می ده
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:07
او دلش می خواست بماند همینجا... زیر سایه ی مهربانت اما گاهی... ماندن، ضمانت بودن نیست گاهی بودن، دلیلی برای دلتنگ نبودن نمی شود گاهی هزار فاصله را می شود به یک نگاه، ساده پنداشت گاهی هزار راه نرفته را، گریه می تواند کرد... گاهی می شود بود... می شود ماند... با یک تبسم... یک نگاه... یک پرواز ارتفاع دوست داشتنم این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:05
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ! وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ! وقتی او تمام کرد من شروع کردم وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:04
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ویرانه ندارد دل را بکف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی ؟ گفتا : چه کنم دام شما دانه ندارد در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد تا چند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:02
چشمانت کارناوال آتش بازیست! یک روز در هر سال برای تماشایش میروم و باقی روزهایم را وقت خاموش کردن آتشی میکنم که زیر پوستم شعله میکشد! * رفاقت با تو رفاقت با بادبادکی کاغذیست! رفاقت با باد دریا و سرگیجه... با تو هرگز حس نکرده ام، با چیزی ثابت مواجه ام! از ابری به ابر دیگر غلتیده ام، چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا! *...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:00
هر دو در گریزیم . من از بی تو ماندن و تو از ماندن من
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 17:00
دلخوش به عادتم ! اگر به بودنت عادت کردم ، به نبودنت هم . . . . امیدوارم عادت کنم !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:57
آمریکا: oh! My god! امارات: احسنت، مرحبا! مرحبا! مرحبا! ( به مدت چهل دقیقه!!) پاکستان: حرفی نمی زنند، به خودشان بمب می بندند از طبقه سه می پرند توی کوچه، در نتیجه پنجاه نفر کشته و شونصد نفر زخمی می شوند! برزیل: با بدنشان حرف می زند! یعنی حرف های زیادی توی کمرشان است، فقط نمی دونن کجا بریزن، همینجا! همینجا! انگلستان:...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:56
نگاهم کرد ... پنداشتم دوستم دارد ... !!! نگاهم کرد ... در نگاهش بوی عشق را خواندم ... !!! نگاهم کرد ... دل به او باختم ... !!! نگاهم کرد ... زندگی را به او دادم ... !!! ولی بعد ها فهمیدم ... که فقط نگاهم کرد ... !!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:56
نگاهم کرد ... پنداشتم دوستم دارد ... !!! نگاهم کرد ... در نگاهش بوی عشق را خواندم ... !!! نگاهم کرد ... دل به او باختم ... !!! نگاهم کرد ... زندگی را به او دادم ... !!! ولی بعد ها فهمیدم ... که فقط نگاهم کرد ... !!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:55
من ،تنها دیگر نیازی نیست ، به جای شانه های مهربانت این بار استراحت می کنم بر روی هر سنگی که شد ! چه فرقی می کند بر هر شانه ای که شد میتوانم سرم را تکیه دهم !چشمانم را ببندم و با خیال ِ آسوده به هرکه میخواهم بی اندیشم مگر فرقی هم میکند ؟ چرا باید ساده بود ؟ می توان همچون گربه ی ملوسی شد و تمام نر گربه های شهر را به سوی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:54
خوب من حال من خوب است خوبِ خوب فقط کمی مدتی است چشم هایم پیراهن اشک به تن دارند و بدجور جای دلم در سینه خالی است و تنها کمی دست و دلم به هیچ کاری نمی رود همین حال من خوب است باور کن