گاهی بودن، دلیلی برای دلتنگ نبودن نمی شود
گاهی هزار فاصله را می شود به یک نگاه، ساده پنداشت
گاهی هزار راه نرفته را، گریه می تواند کرد...
با یک تبسم... یک نگاه... یک پرواز
ارتفاع دوست داشتنم این روزها، سر به فلک کشیده...
قصیده ی شعرهایم، ناب ترین واژه ها را در تلاطم خطوط بازی می دهد
حال و هوای دست هایم این روزها، زیر رعشه ی باد سخت می لرزد
مبادا شانه هایت خمیده شود، زیر روزمرگی قدم های من
مبادا شاخه ی نسترن، در انحصار سکوت پر تلاطمت، پژمرده ی بی رحمی ایام شود
مبادا دلت بلرزد از این همه فاصله، از این همه رنج، غربت... تنهایی
تو و غربت؟ ...آشنای روزهای غریبم!
تو و رنج؟ .... آرامش نفس های خسته ام!
من و تنهایی...؟ مونس شبهای بی ستاره ام!
وقتی حتی خدا... واژه ی مقدس دوست داشتن را به بهانه ی ما مقدر می کند
وقتی حیای آغوش فراخ نرگس ها را، آسمان به یغما می برد
وقتی در جوار بی راهه نرسیدن.... به تو می رسم
به توای یگانه بهانه ی پاک زیستن...
به تو ای صاحبدل باغ نسترن های عاشق...
زیر سایه ی خنک دست نوشته هایم...